چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی
که صبح فام شد از راه و شام گون آمد
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد
میار طعنه در آن کش سموم بادیه سوخت
که آن سفر ز عذاب سقر فزون آمد
مکن به لون سیه دیگ را شکسته، ببین
که از دهان کدام اژدها برون آمد